یک جرعه انسانیت...

ساخت وبلاگ

سال هاست برآنم که پرده از راز دل بردارم و نجوای عاشقانه ی دلم را به گوش همگان برسانم...
ندایی که هردم از انتهای وجودم سر می کشد و جرأت رهایی ندارد...
و بالاجبار در کنج دل اتراق می کند، تا شاید اندک زمانی نه چندان دور، شعله ی آتشین قلبم داغتر شود و به او اجازه ی خروج دهد...
هان، ای عاشق دل سوخته که در کویر تنهایی ات، لب به سینه گذاشته ای و جرعه جرعه از باده ی صبر می نوشی، تا کلام از کلام باز نشود و نسیم گرم عاشقی راز دلت را به همگان نرساند...
پس باز هم صبر تا روز بارانی...
و سبز و بارانی شدن قلب عاشقت... قصه من و عشق تو......
ما را در سایت قصه من و عشق تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzroo بازدید : 233 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت: 11:00