با خودمان آشتی باشیم...

ساخت وبلاگ

دوران مدرسه، همکلاسی‌ای داشتیم که به شکل ترحم‌برانگیزی ناآرام بود؛ هر حرفی را توهین به خودش تصور می‌کرد، مدام بُراق بود به بقیه که مبادا بهش زور بگویند، مبادا حقش را بخورند.

استایل نشستن و راه رفتنش شبیه جانورِ ترسیده‌ی کوچکی بود که هر لحظه ممکن است شکار شود؛ ناایمن، هراسان، سنگر گرفته.

یک روز معلم زبانمان به انگلیسی بهش گفت: "مینا! خودت با خودت درگیری؟!"

مینا گفت: "نه!"

معلم‌مان گفت: "با خودت آشتی باش!"

این جمله توی گوش من زنگ زد.

معلم‌مان نگفت با بقیه صلح کن.

مدارا کن، نجنگ، دشمنی نکن.

نگفت با بقیه آشتی باش.

گفت "با خودت آشتی باش".

بعد از آن توی جمع‌ها دقت کردم به آدمها. به آدمهای آشتی با خود.

"آشتی با خودها" رها و راحتند.

زیاد می‌خندند؛ راحت می‌خندند؛ نگاهشان دودو نمی‌زند؛ لبهایشان از خشم نمی‌لرزد؛ نه سپر برداشته‌اند و نه اسلحه کشیده‌اند.

کشیک کسی را نمی‌کشند...

احساس تحت‌نظر بودن ندارند

گوش تیز نمی‌کنند برای شنیدن حرفهای

پشت سر

چشم براق نمی‌کنند برای دیدن اداهای پیش‌رو ،احساس خفت ندارند...

احساس بزرگیِ کاذب ندارند...

نه به فرش ماسیده‌اند، نه به توهمِ عرش چسبیده‌اند؛ شکارِ کسی نیستند، شکارچیِ کسی نیستند....

آشتی با خود؛ موهبت است، اولین ابزار آرامش است....

"خود" دریچه‌ی دنیاست.

آشتی با خود، اولین قدم در آشتی با دنیاست، راهی برای رسیدن به تعادل و رها شدن از لق‌زدن‌ها....

"قهر با خودها" تمام انرژی‌شان را صرف توجیه قهرشان می‌کنند، صرف دلیل‌آوری برای حقانیت خودشان در دشمنی، صرف صیقل‌دادنِ لبه‌های تیز روحشان....

با قدرت و جرات میگویم که هر کسی لایق دوست‌داشته‌شدن است، هرطور که باشد و من، قول می‌دهم دنیا کمر نبسته به جفت‌پا گرفتن برای کسی فقط باید رها کرد و رها شد....

قصه من و عشق تو......
ما را در سایت قصه من و عشق تو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabzroo بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1402 ساعت: 14:10