مردی صبح از خواب بیدار شد
با همسرش صبحانه خورد
لباسش را پوشید و برای رفتن به کار آماده شد
هنگامی که وارد اتاقش شد تا کلیدهایش را بردارد گردوغباری زیاد روی میز و صفحه تلویزیون دید.
به آرامی خارج شد و به همسرش گفت:
«دلبندم ، کلیدهایم را از روی میز بیاور!»
زن وارد شد تا کلیدها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته "یادت باشه دوستت دارم "
و خواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید که میان غبار نوشته شده بود " امشب شام مهمون من "
زن از اتاق خارج شد و کلید را به همسرش داد و به رویش لبخند زد
انگار خبر میداد که نامهاش به او رسیده
این همان همسر عاقلی ست که اگر در زندگی مشکلی هم بود ، مشکل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل میکند.
قصه من و عشق تو......برچسب : نویسنده : sabzroo بازدید : 38